مایامایا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

مایا،عسل ما

چهارمین سالگرد ازدواج ما

امروز درست چهار سال از اون روز خیلی قشنگ که من و بابا جون ازدواج کردیم و عشقمون به بار نشست می گذره. عشق قشنگی که ثمره اون یه دختر عسله. دختری که بدون استثنا همیشه به خودش میگه "مایا جون"   بابا جون نازنین هم الآن رفته هیأت عزاداری امام حسین. دوستتون دارم مامان مریم ...
20 آبان 1392

باغ گلها

سلام عشق قشنگ شیرین زبونم. کم کم داری 19 ماهه میشی به همین زودیا! چند روز پیش همراه مامان جون زهره و المیرا جون و امیرحسین بردیمت باغ گلها. و خیلی خوش گذشت. البته تا رفتیم غروب بود،چون از صبح که بیدار شدی گفتی "ددر دودور بریم" اما وقت رفتن میگفتی نه، نریم. و خیلی وقت گذاشتم تا راضی به رفتن شدی اونجا بعضیا خواهش کردن ازت عکس بندازن (از بس قرتی شده بودی) و ما هم با کمال میل گفتیم خواهش میکنیم،مایا جون متعلق به همه ست! خودمم که کلی عکس گرفتم از دختر عسسسسسلم   و    من مداااااااااام خواهش میکردم: می شه لطفا دست به گلها نزنی؟ مایا جوووووووون!   و عشششششق ...
25 شهريور 1392

تولد بابا امیر

سلام عزییییییز مامان. فدات بشم که انقدر زود داری بزرگ می شی و مثل فرشته ها مهربونی دهم شهریور تولد بابا جونی بود و از اونجا که چند روز بعدش سالگرد بابایی (پدر بزرگ نازنین من و بابا) بود، مهمونی نداشتیم. از صبحش که بیدار شدی واسه بابا جون تولدت مبارک خوندی. شب تا رسید خونه پریدی بغلش بوسش کردی و با زبون شیرینت گفتی: تبلدت بوباءک بابا هم که مثل همیشه ضعف کرد واسه شیرین زبونیت اما فقط منتظر کیک و عکس بودی. فقطططططططط روی یه کارت قشنگم براش اثر کف پات و گذاشتیم. عمه الی زحمتش و کشید و من درستش کردم دورت بگردم با پاهای کپل قشنگت و انقدر به کیک انگشت زدی کههههههه......... شب خیلی خوبی بود. الهی بابا جون نازنین...
21 شهريور 1392

18 ماهگی

سلام عسل مامان! امروز دقیقا 18 و نیم ماهه شدی گل همیشه بهارم! خیلی وقته وبلاگت و به روز نکردم، از روزای خوب با تو بودن و شیطنت و شیرین زبونیات ننوشتم عشقم!   انقدر خواستنی شدی و مثل طوطی حرف میزنی که همه برای حرفات ضعف میکنیم. بابا دون! مَ یَم دون!= مریم جون ن ـ خوام!= نمیخوام عاشق آرایش و لوازم آرایشی. تا کسی رژلب بزنه بهش بوس میدی میگی:  ماتیشی بده. یعنی بوس ماتیکی جدیدا علاقه زیاد به عروسکت نشون میدی. منم چند روز پیش خواستم ازت یواشکی عکس بگیرم که متوجه شدی. اول ناراحت شدی اما بعد خودت گفتی از نی نی جونم عکس بگیر آخه من نمی دونم همش چرا تو آشپزخونه ای خووووووووووووب خلاصه که حسابی همه با...
17 شهريور 1392

تولدت مبارک

تولدت مبارک گل پونه                     گل عزیز من یکی یه دونه     دوم اسفند یک ساله شدی و من و بابا برات یه جشن کفشدوزکی ترتیب دادیم. الهی صدساله بشی عشق مامان و بابا!     و......                      عکسای اون شب: کارت دعوت مهمونات برگه هایی برای یادگاری نوشتنشون درب وروری کیک کفشدوزکی   کفشدوزک خانوم عسل یه ریسه از لباسای اولین عیدت. پیراهن و کفش و کلاهت ...
17 اسفند 1391

یازده ماهگی

این هفته به مناسبت یازده ماهگی چندتا عکس ازت انداختیم که البته انجام همین کار هم خالی از زحمت نبود.اما به هرحال ممنون از همکاری تون خانوم!   الهی مامان فدای دندونای خوشگلت بشه عشق مامااااااااان! یازده ماهگیت مبارک عزیز دل مامان و بابا! ...
1 بهمن 1391

یلدای زیبا کنار مایا

سی ام آذر امسال،اولین یلدا رو تجربه کردی و هندونه شیرین و خوردنی خونه مامان جون شدی از دیدن خوراکی ها هیجان زده شدی و ..... ماشاا... از خوردن هیچکدوم دریغ نکردی در نهایت چنان ژست خانمانه گرفتی که انگار نه انگار همون شکمویی الهی مامان فدات بشه! با اون گل سر هندونه ایت   و اینم عکس اختتامیه با امیرحسین (داداشی جونت) مرسی که وقت گذاشتید.   ...
5 دی 1391

مامان داره چی می بینه؟! مایا دیگه می شینه ;-)

سلام جوجوی نازم. چند وقته دیر به دیر مینویسم ببخشید اما میخوام از همه کارای قشنگت بنویسم. جدیدترینش اینکه نشستن یاد گرفتی.از دو هفته قبل با بالش و تکیه گاه و حالا تقریباً مستقل.... هوراااااااااااا اما از قبل ترش بگم که غلت میزدی و سرت و بالا میگرفتی   از شروع پنج ماهگی غذا میخوری چون خیلی شکمو بودی و هروقت کم بیاری دستاتم میخوری   دیگه اینکه عااااااشق حمام هستی و البته اجتماعی هم هستی و فرصت کنی دیدن دوستاتم میری که این عکست با آریانا رو تونستم برات بذارم اما با آوا و آریا (دوقلوهای ناز خاله سعیده)عکسش آپلود نشد این بود بعضی اتفاقای سه تا چهار و نیم ماهگی. بووووووو...
27 تير 1391